سلام مسعود درد ودلی باتو دارم
بهرحال چون قمیت دارو بالا رفت گفتم مزاحم نشوم
درد من و دل من



يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم
سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي
عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد
سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم
مرتضی عبداللهی
درمحضر هر غریبه زانو بزنم
تحقیر شدم چونکه فراموشم شد
یک سربه رضا ضامن اهو بزنم
مجنون نشدی وگرنه می فهمیدی
جانباز، شهیدی است که چندی با ماست ...
فتوي ز دل خواستم گفت
بگذر به ميخانهي دل ايمان و امن و امان است
درد است دُردانهي دل فرق من و دل در اين بود او ماند و من رفتم از خويش باريست بر شانهي من
، باليست بر شانهي دل از بس شكستيم در خويش
، آيينه بستيم در خويش از شيشههاي شكسته پر شد پريخانهي دل جمعي حقيقت نديده افسانه گفتند و
خفتند چيزي حقيقت ندارد مانند افسانهي دل دل را چراغان او كن
، با اشكها شستشو كن بيرون شو از خانهي جان،
بيرون زن از خانهي دل مستان يكدست لبيك
، تا بادهاي هست لبيك دست دلم را بگيريد،
سر رفته پيمانهي دل انتهاي پيام
سردارشهید منوچهر علیپور متولد مازندران قائمشهر روستای خطیرکلا میباشد درسال 1365درمنطقه لولان اوشنویه در عملیات قادر بشهادت رسیدند ودرروز قیامت مورد شفاعت او قرار بگیریم روحش شاد ای شهید همیشه زنده