پرداخت هزينه هاي درمان ايثارگران،جانبازان،آزادگان و افراد تحت تکفل آنان



پرداخت هزينه هاي درمان ايثارگران،جانبازان،آزادگان و افراد تحت تکفل آنان

هيئت وزيران بنا به پيشنهاد بنياد شهيد و امور ايثارگران و به استناد اصل يکصد و سي و هشتم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، آيين نامه اجرايي قانون اصلاح بند (ب) ماده (44) قانون برنامه پنجساله پنجم توسعه جمهوري اسلامي ايران ـ مصوب 1390ـ را تصويب کرد
با موافقت دولت، آيين نامه اجرايي قانون اصلاح بند (ب) ماده (44) قانون برنامه پنجساله پنجم ابلاغ شد.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني دولت، هيئت وزيران بنا به پيشنهاد بنياد شهيد و امور ايثارگران و به استناد اصل يکصد و سي و هشتم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، آيين نامه اجرايي قانون اصلاح بند (ب) ماده (44) قانون برنامه پنجساله پنجم توسعه جمهوري اسلامي ايران ـ مصوب 1390ـ را تصويب کرد.
بر اين اساس، ايثارگران مشمول اين آيين نامه، جانبازان و آزادگان و افراد تحت تکفل قانوني آنان (والدين، همسر و فرزندان) و والدين، همسران و فرزندان شهدا هستند.
هزينه هاي درمان شامل سرانه بيمه پايه و تکميلي و هزينه هاي خاص مرتبط با درمان منطبق با مقررات و دستورالعمل هاي بنياد شهيد و امور ايثارگران خواهد بود.
بر اساس اين آيين نامه، هزينه هاي خاص مرتبط با درمان شامل؛ پرداخت هزينه هاي دارويي منطبق با فهرست دارويي کشور (فارماکوپه) با اولويت استفاده از خـدمات بيمه گر اول و پرداخت هزينه دارويي خاص و وارداتي مورد نياز افراد مشمول ماده (1) طبق ضوابط بنياد شهيد و امور ايثارگران.
2ـ خدمات دندانپزشکي عمومي و تخصصي براي جانبازان با مجروحيت فک و دندان طبق درصد تعيين شده از سوي کميسيون پزشکي بنياد شهيد و امور ايثارگران.
3ـ هزينه هاي اعزام به خارج صرفاً جهت شخص جانباز و آزاده و تنها در مواردي که شوراي عالي اعزام به خارج بنياد مذکور با اعزام بيمار موافقت مي کند.
4ـ هزينه درمان مبتلايان به سوء مصرف مواد و ام ام تي (متادون درماني)
5 ـ هزينه اياب و ذهاب درماني، اقامت و سفرهاي صرفاً درماني در مواردي که پيگيري و اقدام درماني در سطح شهرستان يا استان ميسر نباشد.
6 ـ پرداخت هديه ايثار به افراد اهداکننده عضو به ايثارگران در موارد پيوند کبد، کليه، مغز استخوان، قرنيه و اهداي تخمک.
7ـ هزينـه ارتز و پروتز و تعمير و تعويـض قطعات مربوط و وسايـل جانبي آن و کفش طبي.
8 ـ هزينه تجهيزات پزشکي و توانبخشي اعم از عينک، لنز، سمعک، عصا، واکر، دوچرخه ثابت، انواع تخت و تشک معمولي و مواج، انواع ويلچر، کپسول اکسيژن و هزينه شارژ آن، اکسيژن ساز، سي، پپ و بي، پپ متناسب با شرايط باليني بيمار.
9ـ پرداخت هزينه لوازم مصرفي درماني از قبيل کيسه کلستومي، کيسه يوروستومي، لوازم سونداژ، کيسه ادرار، لوازم پانسمان مربوط و لوازم بهداشتي.
10ـ هزينه آمبولانس درون شهري و برون شهري در موارد اضطراري.
همچنين پرداخت سرانه بيمه پايه و تکميلي و هزينه هاي خاص مرتبط با درمان براي ايثارگران شاغل و بازنشسته بر عهده دستگاه پرداخت کننده حقوق يا مستمري (اعم از دستگاه هاي موضوع ماده (222) قانون برنامه پنجم توسعه و شرکت ها و موسسات مشمول اصل (44) قانون اساسي) و ايثارگران غير شاغل بر عهده بنياد شهيد و امور ايثارگران است.
بر اساس اين مصوبه، نظارت بر حسن اجراي اين آيين نامه بر عهده بنياد شهيد و امور ايثارگران است.
اين مصوبه از سوي محمدرضا رحيمي؛ معاون اول رئيس‎جمهور براي اجرا ابلاغ شده است.


 

لاریجانی بر معوقات جامعه ایثارگری در بودجه سال


رییس مجلس بر لحاظ شدن معوقات جامعه ایثارگری در بودجه سال 92 تاکید کرد

سخنگوی فراکسیون ایثارگران مجلس شورای اسلامی با اشاره به دیدار اعضای هیات رییسه این فراکسیون با رییس مجلس تصریح کرد: دکتر لاریجانی با اشاره به نقش پراهمیت جامعه ایثارگران در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی،‌گفت: باید تدابیری اندیشیده شود تا معوقات ایثارگران در بودجه سال 92 لحاظ شود.

به گزارش اداره اخبار مجلس شورای اسلامی،‌ غلامعلی جعفرزاده ایمن آبادی سخنگوی فراکسیون ایثارگران درخصوص دیدار دیروز(یکشنبه) اعضای هیات رییسه فراکسیون ایثارگران با دکتر علی لاریجانی،‌گفت: بالغ بر 20 جلسه کارشناسی رسمی با اعضا و مسئولین و کارشناسان برگزار شده است که نتایج این نشست ها  در این جلسه مورد بحث و بررسی قرار گرفت.

وی افزود: در مجموعه جامعه ایثارگری مشکلاتی وجود دارد که یکی از مهمترین آنها بحث درمان است و در این جلسه تصمیم گرفته شد تا ایثارگران اختیار داشته باشند تا برای درمان از مجموعه بنیاد شهید و یا دستگاه های ذیربط که در آن شاغل هستند، یکی را انتخاب نمایند..

سخنگوی فراکسیون ایثارگران در ادامه اظهار داشت: اگر ایثارگران برای درمان، دستگاه مربوطه خود را انتخاب کنند، بودجه اش در آنجا لحاظ خواهد شد و اگر بنیاد را برای این امر در نظر بگیرند، بودجه درمان به بنیاد تزریق خواهد شد و مقرر گردید که حداقل 500 میلیارد تومان برای این منظور اختصاص یابد.

جعفرزاده ایمن آبادی درخصوص معوقات ایثارگران خاطرنشان کرد: مقرر شد 5 هزار میلیارد تومان برای معوقات ایثارگران در نظر گرفته شود و در مباحث خدماتی دیگر مانند اشتغال، مسکن و خدمات رفاهی و آموزش تحصیلی قرار بر این شد که در احکام بودجه بدان توجه شود.

وی با اشاره به تبصره 2 ماده 39 لایحه جامع خدمات رسانی به ایثارگران، تصریح کرد: مقرر شد این تبصره با قید دو فوریت در صحن علنی مورد بررسی و بازنگری قرار گیرد زیرا این تبصره، قطع حقوق مستمری ایثارگران شاغل را در پی خواهد داشت و با این تصمیم، ایثارگران ترجیح خواهند داد که بین مستمری دریافتی و حقوق حاصل از اشتغالشان، حقوق‌ مستمری را انتخاب کنند، در نتیجه کل مجموعه نظام از ایثارگران خالی خواهد ماند.

سخنگوی فراکسیون ایثارگران  در پایان اظهارداشت: دراین جلسه رییس مجلس تاکید داشتند که دستگاه های ذیربط در بهترین سطح برای ارائه خدمات به ایثارگران اقدامات لازم را انجام دهند و اگر در بحث احکام در لایحه بودجه مشکلی وجود دارد،‌ آن را اصلاح کنند و اگر در بخش ارقام نیاز به اصلاح است، اقدام کنند

سلام مسعود

اقامسعود سلام به خانواده شما

امروز هوا افتابی است متشکرم از شما که معرفت بخرج میدهی سری بما میزنی

روزهای بود دوستانی داشتم که معرفت داشتند  ولی حالا همونها بعضی ها شون کارهای کردند که اذیت شدم

وکمی از انها رنجیده شدم کاری نمیتوان کرد باید بانامردیها هم ساخت قصه  سری درازدارد سعی کردم انها

رانبینم

توکل دارم بخدا

دعا


سوره ی فاتحه: در زمان خاص اگر شخصی آن را بخواند خداوند او را به آرزوی مادی و معنوی می رساند  از بسیاری بلایا و مصائب نجات می یابد. و اگر كسی موقع خواب 7 بار بخواند، غیرازمرگ همه چیزاومحافظت می شود.

سوره بقره : اگر کسی به خواندن این سوره ادامه دهد، از هر گونه سحر و جادو و نظر بد محافظت می شود.
 
سوره ی آل عمران
. هر كسی این سوره را یك بار بخواند از وام ودین
بنده رهایی می یابد و خداوند از جایی که انتظار آن را ندارد، خرج حاصل می شود.
 سوره ی نساء
. اگر خوانده شود در تربیت بچه های تا ثیر دارد که با غیرت تربیت می شوند. زندگی خوشبخت نصیبشان می شود. خداوند آنان را موفق می کند
 
سوره ی مائده
. هر کسی این سوره را 40 بار بخواند خداوند متعال مال و ثروت فراوان نصیب او می کند.
 
سوره ی انعام
. اگر این سوره را 41 بار بخواند کارهایش رو به راه می شود. خداوند او را از شر دشمن حفظ می کند.
 
سوره ی اعراف
. هر کس این سوره را مدام بخواند از عذاب آخرت نجات می یابد.
 
سوره ی انفال
. اگر یک نفر زندانی این سوره را 7 بار بخواند خداوند او را، از هر گونه شری نجات می دهد.
 
سوره ی توبه
. هر کس 17 بار این سوره را بخواند آرزوهایش را خداوند براورده می کند. از شر دزدان و افراد شرور نیز حفظ می شود.
 
سوره ی یونس
. اگر هر کس این سوره را بخواند، خداوند غم و غصه را از او زائل می کند و محبت انسان ها را جلب می کند.
 سوره ی رعد. هر کس این سوره ی جلیله را بخواند هم خودش و هم بچه هایش از شر اجنه ایمن می شوند و هر گونه حالت ترس از آنان زائل می شود

گفتم خدا


اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
 

گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
 
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
 
گفت: من رفتني ام!

گفتم: يعني چي؟

گفت: دارم ميميرم
 
گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟
 
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
 
گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده
 
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟
 
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش
 
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟

 
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از
 
خونه بيرون نميومدم
 
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
 
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
 
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار
 
کردم
 
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو
 
کسي نداشت
 
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
 
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه
 
گذاشتن
 
آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی
 
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
 
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
 
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
 
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب
 
کنم کمک ميکردم
 
مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
 
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم
 
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين
 
خوب شدن منو قبول ميکنه؟

 
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن
 
خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
 
آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت ميرفت گفتم:
 
راستي نگفتي چقدر وقت داري؟

 
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!

 
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب
 
گفتم: مگه بيماريت چيه؟
 
گفت: بيمار نيستم!

گفتم: پس چي؟
 
گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که
 
نميرم گفتن:نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي
 
مارفتني هستيم وقتش فرقي داره مگه؟

باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد

ایامدیرکل بنیاد شهید گلستان میتواند حقوق جایبازی را قطع کند


شمال نیوز:  چندی پیش وبلاگ جانبازان شیمیایی از خودکشی جانبازی خبر داد که مسئولان بنیاد شهید استان گلستان این جانباز را بیمار روانی معرفی کردند.

 حیدر نوری جانباز ۲۵ درصد شیمیایی اعصاب و روان از اهالی روستای پیرواش گرگان بود که به زندگی خود خاتمه داد. جسد این فرد در منزل شخصی‌اش در بلوار کاشانی گرگان توسط دخترش پیدا شد که خود را از پله‌های ساختمان حلقه آویز کرده بود.

گفته می‌شود متوفی که از مشکلات روانی رنج‌ می‌برده چندی قبل به بنیاد شهید مراجعه کرده بود که به صورت پرخاشگرانه و عصبی در حالی که میله‌ای در دست داشت، پس از مصدوم کردن نگهبان اداره، به واحدهای دیگر مراجعه و همچنین شیشه‌های درب ورودی را شکسته بود.

وی همچنین اقدام به فحاشی و ناسزا گفتن در آن زمان کرد که با پیگیری‌های لازم، بنیاد اقدام به قطع حقوق وی کرد که به احتمال فراوان مشکلات و فشارهای مالی و روحی و روانی باعث خودکشی این فرد شده است.

حدود یک ماه قبل نیز یکی دیگر از جانبازان قصد خودسوزی با بنزین در مقابل ساختمان بنیاد شهید داشت که به علت عمل نکردن سنگ فندک موفق به این اقدام نشد و مامورین نیروی انتظامی حاضر در محل، در مراحل بعدی مانع از ادامه کار وی شدند.

به گزارش ایلنا به دنبال انتشار این خبر عباس پوریانی دادستان انقلاب استان گلستان در جمع خبرنگاران خبر خودکشی یک جانباز در گرگان را تایید کرد.

وی گفت: در ارتباط با خبر خودکشی یک جانباز باید بگویم متاسفانه این اتفاق افتاده است و البته اطلاعات بیشتر در ارتباط با این موضوع را باید پیگیری کرد‌.‌

در پی پیگیری موضوع خودکشی این جانباز گلستانی، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران این استان از پاسخگویی در این رابطه خودداری کرد.

همچنین اسماعیل کوثری رییس فراکسیون ایثارگران مجلس شورای اسلامی در گفتگو با خبرنگار ایلنا در ارتباط با این خبر گفت: تاکنون چنین خبری را ندیدم و خبری در مورد خودکشی جانباز در فراکسیون دریافت نشده و در مورد آن بحثی نداشته‌ایم.

مجتبی رحماندوست نایب رییس این فراکسیون نیز در گفت‌وگو با ایلنا اظهار داشت: در مورد این موضوع سخنگوی فراکسیون ایثارگران مجلس نهم باید اظهار نظر کند و بنده در جریان این رخداد نیستم.


کساني که براي اين مردم موجي شدند


تعجیل در فرج صلوات  

«خيلي‌ها چشم، دست يا پايشان را در جبهه جا گذاشتند و ما نفس‌شان شديم، چشم‌شان شديم، دست و پايشان شديم، اما سرنوشت ساکنان اين بيمارستان به هيچ کدام از هم‌رزمانشان شبيه نشد، ساکنان اين خانه بزرگ با سنگ‌هاي مرمر سپيد و حياطي خلوت و ساکت، تا هميشه در جنگ ماندند...»

به گزارش صراط سايت مشرق با مقدمه بالا به جانبازان موجي پرداخته و نوشته است: روي سرشان ابري از آتش است، زير پايشان فرشي از مين، اين حياط حمرين دهلران است، سه‌راه الله‌اکبر مريوان، عمق آب‌هاي هورالعظيم، سه‌راهي خونين خرمشهر، حوالي کرخه، درياچه ماهي شلمچه، نمکزارهاي فاو، رملستان فکه.

ايستاده‌ام پشت ديوار فلزي سبز رنگ، تا درها باز شوند و وارد ميدان جنگ شوم، اينجا هر لحظه شايد «خمپاره شصت»ي بي‌زوزه کشيدن فرود بيايد، شايد روي «ميني ضد نفر» ايستاده باشي، اين حياط پر از «تله‌هاي انفجاري» است، آسمانش پر از «خمپاره‌هاي زماني» است که خيز 3 ثانيه مي‌طلبند، اينجا پشت رديف شمشادها شايد يکي از همرزم‌ها در‌حال جان ‌دادن دست و پا مي‌زند، آن سوتر پر از «مين‌هاي منور» است و آرپي‌جي‌زن‌هاي کمين‌کرده، هر لحظه شايد تانک‌هاي دشمن ديوارهايش را بشکافند، شايد تک‌تيراندازي هدف گرفته باشدمان، گوش کن، يا زهرا را نمي‌شنوي؟ يا مهدي؟ يا زينب؟ يا حسين؟ ما در کدام عملياتيم؟ اسم رمزمان چه بود؟

در اين حياط بزرگ که با ديوارهاي بلند و مجهز به دوربين و دزدگير محصور شده است، مرداني با مرام جبهه‌اي‌هاي آن روزها، با لباس‌هاي آبي نخي، نه با پيراهن‌هاي خاکي جبهه، با دمپايي، نه با پوتين، با دست خالي، نه با کلاشينکف، هنوز در روزهاي جنگ نفس مي‌کشند، آنها شب‌ها خوابي سبک دارند تا اگر آتش باريدن گرفت بسرعت برخيزند و آماده دفاع از جان ما شوند و روزها، هر لحظه، خاطره‌اي از سال‌هاي آتش و خون به ذهن‌شان هجوم مي‌آورد و آن وقت اگر قرص‌هاي آرام‌بخش‌شان را نخورند، اگر پرستارها تسکين‌شان ندهند، موج، موج جنگ، موج روزهاي دراز کشيدن روي سيم خاردار و مين، موج تن‌هاي بي‌سر و سرهاي بي‌تن، موج کودکان سوخته و زن‌هاي پريشان، موج ضجه و فريادهاي کمک‌خواهي، آنها را ازجا مي‌کند و در دست و پا زدني گنگ و فريادهايي بريده بريده، از خود بي‌خودشان مي‌کند.

اينجا در بيمارستان جانبازان اعصاب و روان سعادت‌آباد، عقربه‌ها و تقويم‌ها اعتبار ندارند و گرچه سال‌ها پيش، جنگ تمام‌ شده است و حتي خيلي‌ها آن را از ياد برده‌اند، اين تکه از زمين، تسليم زمان نمي‌شود.

نمي‌دانم چند درصد از آنها که آغاز اين گزارش را مي‌خوانند، نيمه‌کاره‌اش مي‌گذارند و از ذهن‌شان مي‌گذرد که لزومي ندارد نرسيده به بهار از حال و هواي جانبازان اعصاب و روان بيمارستان نيايش چيزي بخوانند. من هم وقتي پس از سال‌ها، بار ديگر دلتنگ‌شان شدم و عيد را بهانه کردم تا باز به آسايشگاه بيايم، فکر مي‌کردم شايد اين گزارش با عيد غريبه شود؛ اما بعد يادم افتاد که ما ايراني‌ها از سال 59 تا 67 هر سال‌تحويل، يادشان مي‌افتاديم، آنها سال‌تحويل‌هايشان را در پناه کيسه‌هاي شني سنگر جشن مي‌گرفتند و ما در پناهگاه‌ها يا زيرزمين خانه‌هايمان، آنها صداي رگبار و انفجار مي‌شنيدند و ما آژير قرمز، آنها دلواپس ما بودند و ما دلنگران از موشک‌هايي که بي‌امان فرود مي‌آمدند. مي‌بينيد؟ ما با آنها از لحظه نو شدن سال خاطره‌هاي زيادي داريم، ما با آنها بزرگ شده‌ايم.

خيلي از همرزم‌هايشان در آن سال‌ها شهيد شدند و ما سنگ‌مرمرهاي مزارشان را با گلاب شستيم و برايشان در اتاق‌هاي حلبي بالاي سنگ قبرها حجله و جانماز و هفت‌سين گذاشتيم، خيلي‌ها در توفان آتش گم شدند و ما پلاک‌هاي نيمه و استخوان‌هايشان را سال‌ها بعد در آغوش فشرديم، لالايي خوانديم و به خاک سپرديم، خيلي‌ها از نفس افتادند و سرفه‌هايشان رنگ خون گرفت، خيلي‌ها چشم يا دست يا پايشان را در جبهه جا گذاشتند و ما نفس‌شان شديم، چشم‌شان شديم، دست و پايشان شديم، اما سرنوشت ساکنان اين بيمارستان به هيچ کدام از همرزمانشان شبيه نشد، ساکنان اين خانه بزرگ با سنگ‌هاي مرمر سپيد و حياطي خلوت و ساکت، تا هميشه در جنگ ماندند و موج انفجار يا خاطرات فجايعي که ديده بودند، دگرگون‌شان کرد تا هر روز شهادت را تجربه کنند و بي‌تاب شوند، اما ما، خيلي از ما، فراموش‌شان کرديم و يادمان نماند که جنگ علاوه بر جانبازان شيميايي و قطع عضوي و شهدا و مفقودالاثرها، جانبازان اعصاب و روان نيز دارد.

اينجا امن است از 7 سال پيش که درباره‌شان نوشتم، هميشه دلم مي‌خواست باز ببينم‌شان، بيمارستان نيايش 80 جانباز اعصاب و روان بستري دارد و به گروهي هم سرپايي خدمات ارائه مي‌کند. نگاه‌هاي آنها وقتي از حياط مي‌گذرم و به اتاق فيزيوتراپي مي‌روم غريبه است، اما کمتر از نيم ساعت بعد، وقتي حرف‌هايم با عبدالنبي شريف‌پور، فيزيوتراپيست مرکز، درباره کاردرماني جانبازها تمام مي‌شود، انگار سال‌هاست من و آنها که پشت ديوار شيشه‌اي اتاق کنار هم ايستاده‌اند و تماشايم مي‌کنند، يکديگر را مي‌شناسيم.

در سالن کاردرماني، تعدادي از جانبازها خاطره‌هايي دور را در آدمک‌ها و گل‌ها و سبد‌هاي سفالي خلاصه مي‌کنند يا با رنگ‌هايي درهم، روي بوم مي‌ريزند.

فکر خودکشي و مرگ و روزهاي ناخوش جنگ حالا روي بوم آمده و شده است گل‌هاي نيلوفر، پل‌ها و پياده‌رو‌هاي سنگفرش شده سپيد، درياچه‌هايي پر قو و کلبه‌هايي چوبي در کوهستان‌هاي برف گرفته.

آن‌طور که شريف‌پور مي‌گويد قرار است جانبازها در کارگاه‌هاي کاردرماني با ورزش و هنر به زندگي عادي برگردند. «کم پيش آمده که يکي از بچه‌ها را از دوره جبهه به ياد بياورم... ولي وقتي خاطره‌ها را مرور مي‌کنم، يادم مي‌آيد روزگاري با بعضي‌هاشان در عمليات‌هايي مشترک حضور داشته‌ام با اين تفاوت که مناطق عملياتي‌مان فرق داشته...» مي‌خواهم بدانم فيزيوتراپيست مرکز وقتي نام جانباز را مي‌شنود، ياد کداميک از بيمارانش مي‌افتد، شريف‌پور سکوت مي‌کند و همکارش، الهام خطيب‌زاده، به کمکش مي‌آيد «يکي از بچه‌ها زمان جنگ غواص بود، با کسي حرف نمي‌زد، يک دنيا مهربان بود، به ما پينگ‌پنگ ياد داد، اما هنوز همان غواص جنگ باقيمانده بود.»

حرفش را نمي‌فهمم، مي‌گويد: «از پرستار‌ها شنيدم که وقتي مي‌رفت استخر، نفس مي‌گرفت و به عمق 4 متري آب مي‌رفت و مدت‌ها همانجا انگار دنبال تله‌هاي انفجاري مي‌گشت.» چرا غواص حرف نمي‌زد؟ شايد چون ترسش از يک لحظه سهل‌انگاري و انفجار يکي از مواد منفجره زير آب و مرگ همرزم‌هايش آنقدر زياد بود که حرف زدن را از يادش برده بود.

کارکنان زن در بيمارستان جانبازان اعصاب و روان احساس امنيت مي‌کنند؟ خطيب‌زاده پاسخ مي‌دهد «مي‌داني؟ همه بچه‌هاي ما يک ويژگي بخصوص دارند که حتي وقتي حالشان بحراني باشد رعايتش مي‌کنند، آنها در هر شرايطي حرمت زن‌ها را نگه مي‌دارند، اينجا پرستارها و کارشناس‌هاي خانم، احترام ويژه‌اي دارند.» مردان جبهه هنوز هم توي چشم زن‌هاي نامحرم نگاه نمي‌کنند و آرام و محجوب سرشان را پايين مي‌اندازند. همان کمرويي رزمنده‌هاي چند دهه پيش، همان حجب خاص که متفاوت‌شان مي‌کرد. «اينجا احساس امنيت مي‌کنم، هيچ وقت پيش نيامده که برخورد ناشايستي با من داشته باشند.»

نوروزي‌هاي ما ،‌نوروزهاي آن‌ها راه باريک فلزي، که سايباني رنگي سقفش شده است، من و عکاس را از اتاق شيشه‌اي فيزيوتراپي مي‌برد تا سالني که مجتبي روي يکي از صندلي‌هايش خوابيده است.

بهروز اصغري، پرستار بخش، هميشه يادش هست که دست مجتبي اگر از صندلي آويزان باشد، خواب مي‌رود و آن وقت با گزگزش اوقات مجتبي را تلخ مي‌کند، به همين خاطر عادتش شده است. بي‌صدا مي‌آيد و دست او را، طوري که از خواب نپرد، مي‌گذارد روي سينه‌اش.

مجتبي قوي هيکل است، خوابي سبک دارد، لباس آبي نخي نازکي پوشيده، کلاه بافتني به سر دارد، زير چشم‌هاي درشتش طوقي تيره افتاده، هنوز مدرسه مي‌رفته که راهي جبهه شده و زياد نگذشته که موج انفجار او را با خود برده است، اما چيزي از لحظه موجي‌شدنش به خاطر نمي‌آورد. ما که مي‌آييم بيدار مي‌شود و با اصغري دست مي‌دهد.

پرستار مثل نجوا کردن رو به او مي‌گويد: «آقا مجتبي، دلش مي‌خواد به جاي تختش روي صندلي‌هاي سالن بخوابه اما اگه دستش رو بد گذاشته باشه خواب مي‌ره، مگه نه؟» مجتبي با لبخندي کمرنگ تاييدش مي‌کند و به او خيره مي‌ماند.مجتبي دلش مي‌خواهد دست پرستارش را ببوسد و او هيچ وقت اجازه نمي‌دهد. پرستار باز نجوا مي‌کند «مي‌دونه که چقدر دوستش دارم.» مجتبي هنوز با لبخند به او زل زده است. پرستار رزمنده لشکر 10 سيدالشهدا مثل بقيه پرستارهاي اين آسايشگاه عاشق جانبازهاست، اگر نبود، شايد حتي يک لحظه هم طاقت ديدن بي‌تابي‌هايشان را نداشت. «ما که سعادت شهادت نداشتيم، دست کم حالا بايد به بچه‌ها خدمت کنيم.» از 6 سال پيش تا امروز اصغري هم همراه با بچه‌هاي مرکز پير شده، آنقدر شکسته که انگار همه با هم از کولاک گذشته‌اند.

مجتبي همه دغدغه‌هاي زندگي‌اش را بريده بريده، برايم تعريف مي‌کند: «اگر خوب بشم، زن مي‌گيرم.... موج که مي‌ياد آدم رواني مي‌شه .... من هي توي نمازهام شک مي‌کنم که رکعت چندم بودم.... مي‌خوام پول‌هام رو جمع کنم که بعد از مرگم نمازهام رو برام بخونن.... مي‌خونن.... پدرم و مادرم فوت شده‌اند.... عيد مي‌رم خونه خواهرم.... مهمون مي‌ياد...»

سيد هم دلش مي‌خواهد حرف بزند. او چند روز پيش از آسايشگاه فرار کرده است و حالا برگشته. «اينجا حتي يک‌بار سرم داد نزده‌اند، حتي يک‌بار تهديدم نکرده‌اند، آره! فرار کردم اما بعد برگشتم به خاطر اينها برگشتم.»

پرستارش را نشان مي‌دهد «ترسيدم اينها رو توبيخ کنند واسه همين برگشتم.» سيد ديگر دلش نمي‌خواهد فرار کند، مي‌پرسم: «آقا سيد! به نظرت مردم آن بيرون، تغيير کرده‌اند؟» چند لحظه سکوت مي‌کند: «مردم خوبند.»

سيد دلش مي‌خواهد از نوروز بگويد: «عيد که بياد مي‌رم خونه مادرم، اونجا مي‌شينم تلويزيون تماشا مي‌کنم.» سيد از لحظه موجي شدنش، انفجاري را به ياد دارد که پرتابش کرد روي زمين و ابري مهيب از آتش، بالاي سرش گسترده شد.

محمد، جانبازي که فقط به زمين نگاه مي‌کند، نوروز را خلاصه مي‌کند: «عيد يعني شادي، حرف زدن، مهماني رفتن، عيدي دادن به بچه‌ها، عيدي گرفتن» محمد هم ازدواج نکرده است ديگر کسي به ملاقاتش نمي‌آيد، پدرش، ماه رمضان امسال فوت شده و مادرش هم چند سال پيش.

محمد اما هنوز صبح تا شب، چشمش به در آسايشگاه است تا آنها بيايند ملاقاتش.

مرد، بلند قد و لاغر و سبزه‌روست. «کي به شما عيدي مي‌ده آقا محمد؟» با صدايي خفه پاسخ مي‌دهد: «پدر و مادرم... بهم عيدي مي‌دن» و همان وقت يکي از بچه‌ها يادش مي‌افتد: «پدرت مگه امسال فوت نشد؟ مادرت هم همين‌طور که!» محمد جواب نمي‌دهد. برمي‌گردد روي تختش و ديگر با کسي حرفي نمي‌زند. اصغري مي‌گويد: «گذشت زمان خيلي دردناکه، بچه‌ها پدر و مادرشان را از دست مي‌دهند، خيلي‌ها که مجردند ديگر ملاقات‌کننده‌اي ندارند، تنها مي‌شوند.»

بايد از جنس آنها باشي اصغري دلش نمي‌خواهد با پرسش‌هايم از لحظه موجي شدن، جانباز‌ها را برنجانم، «هر کدام از اينها يک شير بيشه بوده‌اند، هرکدامشان يک بزرگ‌مردند، خيلي‌ها بسيجي بوده‌اند، تخريبچي، آرپي‌جي‌زن، تيربارچي. بايد حواس‌مان به همه‌شان باشد.»

حواس او و بقيه پرستارها، هميشه پي بچه‌هاست. حواس او، با بچه‌ها توي حياط راه مي‌رود، سيگار مي‌کشد، روي تخت کنارشان مي‌نشيند، بين راهرو‌ها قدم مي‌زند و تو دلتنگي‌ها و گريه‌هايشان شريک مي‌شود. غروب او و رفقايش، سوغات آسايشگاه را به خانه مي‌برند، سوغات آسايشگاه بار غمي است که از اعضاي خانواده پنهانش مي‌کنند، خستگي است که به رويشان نمي‌آورند، بغضي است که نمي‌خواهند هيچ وقت گريه شود و ديگران را برنجاند و گاهي هم کبودي‌هاي سر و صورت يا شکستگي بيني است و... اصغري آخري را انکار مي‌کند. «تجربه به من مي‌گويد: آنها در سخت‌ترين شرايط هم همه چيز را مي‌فهمند، به مرور زمان به عنوان پرستار مي‌فهمي در شرايطي که يکي از بچه‌ها در وضع بحراني قرار گرفته يا تغييرات دارويي باعث پرخاشگري‌اش شده، طوري جاخالي بدهي که ضربه‌اي توي صورتت نخورد» بعد مي‌گويد «حتي اگر بزنند هم ما هيچ وقت دلخور نمي‌شويم، اينجا کينه معني ندارد. مگر برادرها وقتي با هم دعوا مي‌کنند از هم کينه به دل مي‌گيرند؟ اين همان رابطه است.»همکارش حميد دهقاني هم وقتي از احتمال کتک خوردنش مي‌پرسم، به کاغذهاي روي ميز و اسامي جانبازها نگاه مي‌کند «خب وقتي مي‌داني اين کارش دست خودش نيست، نمي‌تواني ناراحت شوي.»

يکي از جانبازها صدايش مي‌کند: «به دست‌هام کرم بزنم؟» دهقاني مي‌گويد:«آره، بزن» آن ديگري سيگار مي‌خواهد. «سيگار براي سلامتيت ضرر داره.» دهقاني به يکي از بچه‌ها لبخند مي‌زند «اين آقا فولاد، ما را پدر صدا مي‌کند، به پرستارهاي خانم هم مي‌گه مادر.»

پرستارهاي بيمارستان نيايش، مثل پدر و مادرها، فکر بچه‌ها را نگفته مي‌خوانند، دهقاني مي‌داند کدام يک از بچه‌ها خشمش را مشت مي‌کند و مشتش را آنقدر محکم به ديوار مي‌کوبد که جايش گود مي‌افتد، مي‌داند کدام يک دلش هوس سيگار کرده است و کدام به خودکشي فکر مي‌کند يا دنبال خلوتي مي‌گردد براي گريستن. اصغري مي‌داند کدام يک از بچه‌ها شب‌ها کابوس مي‌بيند و مثل بيد مي‌لرزد و دلش مي‌خواهد کسي صدايش بزند «آرام باش، ما اينجاييم.»، مي‌داند کدامشان آرزو دارد با معجزه‌اي شفا بگيرد و داماد شود، مي‌داند کدام دلش مي‌خواهد برود مشهد و کدام يکي از غربتش در لحظه تحويل سال، غمگين شده و باور کرده ديگر کسي به ملاقاتش نخواهد آمد. «گاهي بايد زبان‌شان را ترجمه کني.... ما فقط رنگ لباس‌هايمان با هم فرق دارد وگرنه همه از يک جنسيم.»

از پرستارها درباره نوروز مي‌پرسم، هر دو از سفره هفت‌سيني تعريف مي‌کنند که وسط سالن مي‌اندازند و کارمندان مرکز و جانبازها دورش جمع مي‌شوند و گوش به زنگ «يا مقلب‌القلوب والابصار» مي‌مانند.اصغري از خاطره نوروزهاي گذشته حرف مي‌زند. همه مراسم سال‌تحويل ـ که ما ايراني‌ها برايش لحظه‌شماري مي‌کنيم ـ يکي 2 دقيقه بيشتر نيست، اما بعضي از کارکنان مرکز، خانواده‌هايشان را وقت تحويل سال به بيمارستان مي‌‌آورند تا همان يکي 2 دقيقه را هم با بچه‌هايي که مرخص نشده‌اند و تنها مانده‌اند، شريک شوند.

اشکش را پنهان مي‌کند «تا وقتي کسي از جنس بچه‌ها نباشد، نمي‌تواند به آنها کامل و درست خدمت کند، بايد تجربه‌هايشان را لمس کرده باشي تا بفهمي چه احساسي دارند. مثل همين حالا که من نتوانستم جلوي اشک‌هايم را بگيرم، شايد اگر روان‌شناسي غريبه و خارج از مرکز مرا مي‌ديد مي‌گفت اين آدم کنترل احساسي ندارد. اما او چه مي‌داند اين احساس، تا چه حد عميق است؟»نرسيده به حياط يکي از جانبازها پي‌ام قدم تند مي‌کند: «باز هم بيا، به ما سر بزن.» رو بر مي‌گردانم تا او و همرزم‌هايش را که بدرقه‌ام آمده‌اند ببينم، نمي‌دانم چند تا از آنها براي نوروز به خانه بر‌مي‌گردند تا سفر بروند، تلويزيون تماشا کنند، عيدي بگيرند، با مهمان‌ها گپ بزنند يا.... نمي‌دانم کدام يکي آنقدر تنها شده است که لحظه سال‌تحويل در بيمارستان بماند و سر سفره هفت‌سيني که در يکي از سالن‌ها انداخته مي‌شود، بنشيند.

از در سبز فلزي که مي‌گذرم، وارد دنياي ديگري شده‌ام، دنيايي که در آن، جنگ تحميلي براي خيلي‌ها ، بيش از 2 دهه پيش، تمام شده است

بنوبت


اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
 

گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
 
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
 
گفت: من رفتني ام!

گفتم: يعني چي؟

گفت: دارم ميميرم
 
گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟
 
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
 
گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده
 
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟
 
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش
 
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟

 
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از
 
خونه بيرون نميومدم
 
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
 
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
 
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار
 
کردم
 
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو
 
کسي نداشت
 
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
 
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه
 
گذاشتن
 
آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی
 
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
 
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
 
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
 
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب
 
کنم کمک ميکردم
 
مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
 
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم
 
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين
 
خوب شدن منو قبول ميکنه؟

 
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن
 
خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
 
آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت ميرفت گفتم:
 
راستي نگفتي چقدر وقت داري؟

 
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!

 
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب
 
گفتم: مگه بيماريت چيه؟
 
گفت: بيمار نيستم!

گفتم: پس چي؟
 
گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که
 
نميرم گفتن:نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي
 
مارفتني هستيم وقتش فرقي داره مگه؟

باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد

بیادروزهای خوب جنگ


یادش بخیر


ادامه عملیات کربلای 5

درتاریخ12اسفند سال 65 عملیاتی بزرگ در محور شلمچه انجام شد

که اکثر گردانهای لشگر25کربلا شرکت کردند

در این عملیات فرمانده گردان صاحب جواد نژاد اکبر به همراه شهید هادی زاهدی به شهادت رسیدند

فرمانده گردان امام محمد باقر علیرضا بلباسی وموسی محسنی به شهادت رسیدند

بیاد مظلومیت جانبازان


یك جانباز در گرگان خود را حلقه آویز كرد

 نیمروز به نقل از وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران نوشت: - یك جانباز دوران دفاع مقدس به علت برخی از مشكلات، خود را حلقه آویز كرد.

متوفی «حیدر نوری» جانباز ۲۵ درصد شیمیایی اعصاب و روان اصالتاً از اهالی روستای پیرواش گرگان بود كه روز گذشته به زندگی خود خاتمه داد. جسد این فرد روز گذشته در منزل شخصی‌اش در بلوار كاشانی گرگان توسط دخترش پیدا شد كه خود را از پله‌های ساختمان حلقه آویز كرده بود.

متوفی چندی قبل به بنیاد شهید مراجعه كرده بود كه به صورت بسیار پرخاشگرانه و عصبی در حالی كه میله‌ای در دست داشت، پس از مصدوم كردن نگهبان اداره، به واحدهای دیگر مراجعه و همچنین شیشه‌های درب ورودی را شكسته بود.

وی همچنین اقدام به فحاشی و ناسزا گفتن در آن زمان كرده بود كه با پیگیری‌های لازم، بنیاد اقدام به قطع حقوق وی كرد. به احتمال فراوان مشكلات و فشارهای مالی و روحی و روانی باعث خودكشی این فرد شده است.

حدود یك ماه قبل نیز یكی دیگر از جانبازان قصد خودسوزی با بنزین در مقابل ساختمان بنیاد شهید داشت كه به علت عمل نكردن سنگ فندك موفق به این اقدام نشد و مامورین نیروی انتظامی حاضر در محل، در مراحل بعدی مانع از ادامه كار وی شدند./ منبع شمال نیوز350